خیلی دلم می خواد...
خیلی خیلی دلم می خواد برم بهشت...
نه برای این که غلمان داره!
اصلا یه بار آقای همسربه شوخی بهم گفت: رفتی بهشت تا من بیام خودتو با غلمان سرگرم کن...چندشم شد! (چه فکری کرد واقعا؟!! یعنی اگه من دیرتر برم بهشت اون خودشو با حوریا سرگرم می کنه؟!! فکرکرده بعدش من محلش میذارم؟!!)
نه برای این که غذاهای خوب داره...
نه برای این که هواش خیلی خوبه و من به هوای خشک و بد خیلی حساسم و همش مجبورم توی شهرایی زندگی کنم که هواشون خشکه و بهم نمی سازه!
برای این که اگه بهشت باشم؛ مثل امشبی می تونم یه کیک تولد خوشگل درست کنم، اون وقت ببرم برای آقام رضای مهربون!
نه که نشه اینجا کیک تولد درست کرد ها...میشه!
اما من کجا می تونم توی دنیا لبخند خوشحالی آقام رو ببینم؟! :((
توی بهشت میشه لبخند آقا رضای مهربون رو دید وقتی به کیک تولدی که من براشون درست کردم نگاه می کنن و با لبخند بزرگی که روی صورتشونه می پرسن: اینو برای من درست کردی؟! چه خوشگله! برای تولدم؟! ممنونم!
توی بهشت می تونم خوشحالی و لبخند های خیره کننده مادر رو توی همچین روزی، ببینم!
کجا دنیا به من فرصت همچین چیزی رو میده؟!!
اما وقتی به عملم نگاه می کنم می بینم همش دوریه!
آقا رضای نازم! یه امشبی به جای این که از ما کادوی تولد بخوای، بهمون کادوی تولد بده! یه کاری کن عملم منو از شما دور نکنه!
آقا رضا! خواهش می کنم...
پ.ن: تمام میلم به بهشت به خاطر مجاورت با کسانی مثل سلطان ابالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام هست! البته اگه راهم بدن...