شبنم بـیـقـرار

بـیـقـرار درانـتـظـار طـلـوع آفـتـابــــ

شبنم بـیـقـرار

بـیـقـرار درانـتـظـار طـلـوع آفـتـابــــ

شبنم بـیـقـرار

شعلگی ریشه در زمین داشتن و سر بر آسمان ساییدن است...
زمینی بودن و چشم به آسمان داشتن...

اما همان لحظه که شعله در اوج به سر می برد
لحظه مرگ اوست!
و چه خوش است مرگ برای آرمان...

چه بی قرار است دل شعله برای پرواز و چه زبانه می کشد!
زبانه های آتش، نه از برای حرارت، که برای سوختن در حسرت پرواز است

نگاه شعله به آسمان است...
اما پابند زمین...

=======================

زمانی شعلگی بودم و دلی بیقرار، اما...
فهمیدم حتی گرما و میل به بالا رفتن هم از آفتاب وجود مولایم است. پس شبنم شدم...
اشک شب انتظار
شاید روزی، در جایی، نگاه آفتاب پشت ابر، که دیگر پشت ابر نبود (ان شاء الله) مرا دید و گرمای تبخیر برای وصل به خود، داد!
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود...

=======================

پرواز کردن، ربطی به بال ندارد....
دل می خواهد...
ولی به وسعت آسمان...
دل را باید آسمانی کرد....

=======================

با تعریف و تمجید و احسنت و عالی بود و... به شدت برخورد میشه! لطف کنید که این دست نظرات رو نذارید چون حتی عدم نمایشش هم هیچ کمکی به نویسنده نمی کنه! من واقعا اذیت می شم وقتی این دست نظرات رو می بینم! کلی باید با خودم کلنجار برم! من ضعیفم تعریف شما روی من اثر میذاره! به خدا این کار برای من خوب نیست! دوستم باشید و برام کمک...ممنون

=======================

دیگه از این به بعد نظرات جز در موارد لازم جواب داده نمیشه. تایید میشه ولی جواب داده نمیشه! مگر این که سوال خاصی بپرسن و یا کار واجبی باشه. یا حرف خاصی زده بشه که به بحثی دلچسب منجر بشه.

همه برام به شدت محترم هستن اما این کار الان برام لازمه.

=======================

خیلی از پست های وبلاگم شاید اونقدر که باید گویا نباشه ولی توی جوابام به کامنتا حرف توی پست رو توضیح میدم. چون من آدمی هستم که حرفم رو توی گفتکو میتونم بزنم. اگر دلتون خواست دقیق متوجه منظورم از پستی بشید لطفا کامنتا رو و جوابشون رو هم بخونید. ولی تا قبل از اون در مورد پست قضاوتی نکنید!

=======================

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضی

آخرین مطالب

۵۲ مطلب با موضوع «من نوشت» ثبت شده است

۱۲
مهر ۹۶

دقت کردم که توی وبلاگم مطلب علمی یا ادبی خاصی نمی نویسم بلکه فقط دغدغه های شخصیمه.

 به نظرم لزومی نداره سرتونو با دغدغه ها و افکار شخصی خودم به درد بیارم.


ممنون این چند وقت همراهم بودید!


۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۹:۳۱
شبنم بیقرار
۱۲
مهر ۹۶

وقتی از غیر خدا باشه میشه ریا.

ریشه دار ترین باور ما که میگه باید توجه از غیر خدا رو خودمون طلب کنیم چون ارزش توجه نداریم پس باید برای رسیدن بهش زور بزنیم! اما دقیقا چون ارزشمند نیستیم توجه خدا رو هم نخواهیم داشت...


برمیگرده به زمانی که تازه فهمیدیم وجود داریم و برای نیاز هامون گریه میکردیم اما پاسخی نمیگرفتیم...

برمیگرده به همون زمان که هی به مادرای ما می گفتن بغلش نکن بغلی میشه نمیتونی به کارات برسی! و ما حسرت نوازش مادرمونو میخوردیم اما پاسخی نبود! 

هی خواستن و پاسخ ندیدن باعث شد فکر کنیم که ارزش دریافت پاسخ صحیح(محبت بی قید و شرط و در اسرع زمان) رو نداریم. پس از خدا هم توجه و محبت دریافت نخواهیم کرد...

گریه زیاد و درخواست های مکرر باعث شد این مسئله باورمون بشه که برای دیدن توجه آدما باید خودمون دست به کار بشیم و اگر تلاش نکنیم کسی ما رو تحویل نمیگیره. 


اما خدا هیچ وقت این جوری نبوده!

پس خدایا به من توجه کن و من رو از توجه غیر از خودت بی نیاز کن! خدایا در بند توجه غیر از تو ام! من رو رها کن!



پی‌نوشت: ریا خیلی ریشه داره...عمییققق

۱۹ نظر ۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۲:۵۹
شبنم بیقرار
۱۰
مهر ۹۶

چند شب پیش سرمو گذاشته بودم روی سینه آقای همسر و زار زار گریه می کردم!

بهش گفتم من میدونم آخرش من میمیرم! اندازه این چیزی که میخوام نیستم! انگار بعضی چیزا رو اصلا برای بعضی جاها نساختن! آخه گوشه خونه وقتی داری بچه شیر میدی جای رسیدن به همچین حاجتیه؟!

آخه اگه من برای بچه هام مادری نکنم کسی دیگه میتونه این کارو بکنه؟! ینی برای اینم باید حسرت بخورم؟ نمیگم کارم کمه یا ناراحتم؛ ولی هرچی فکر میکنم این چیزی که من میخوام اینجا پیدا نمیشه! ینی خدا دلش میاد من فقط حسرت بخورم؟!...همه اینا رو میگفتم و همین طوری مثل الان گریه میکردم.

آقای همسر هم گوش میکرد. وقتی حرفام ته کشید گفت: اصل انجام تکلیفه.بعد شهادت! به حضرت زینب سلام الله علیها و سرگذشت شون دقت کن! میتونی بگی مقام ایشون کمتر از شهدای کربلا بوده؟ نه...اما توی واقعه عاشورا شهید نشدن! تکلیفشون با شهادتشون تناقض داشته! یا خود امام سجاد علیه السلام... مسئله اصلی انجام عمله! اگر خدا ما رو انتخاب کنه شهید هم میشیم...آخر حرفاش هم گفت: دعا کن باهم شهید بشیم. مطمئنم باش اگه خدا ما رو دستچین کنه خودشم راهشو پیدا می‌کنه! تو فقط سعی کن بهتر بشی!هنوز خیلی ایراد داری!

گفتم:این وسط یکی دوتا بزن توی سرم!😂

خندید...

گفتم:ولی اگه تنها بری من حلالت نمیکنم!میدونی که حق به گردنت دارم! صدام می‌لرزید...

_: من میرم تو جا میمونی!😁

_: 😭😭😭

.

.

.

.


همه این حرفا درست ولی نمیشه گفت کسی که داره سعی میکنه به تکلیف عمل کنه، حسرت شهادت نداره!



بعدا نوشت: آقاجان!اسم پست "گوشه آشپزخونه" ست چون این مکالمه گوشه آشپزخونه اتفاق افتاد! دیدم ایهام داره اینو گذاشتم.مسئله اصلی همینه که بلدش کردم!اصلا هم به این شکل نبود،اینقدر احساسی.یه بحث منطقی بود!مثلا خواستم داستانیش کرده باشم!



بعدانوشت تر: الان که دارم نگاه میکنم؛ میبینم ایهام عنوان پست رو فقط خودم میفهمم!آخه هیچ جای متن در مورد این که کجا داشتم گریه می کردم حرفی نزدم!!😁


۹ نظر ۱۰ مهر ۹۶ ، ۰۱:۰۷
شبنم بیقرار
۰۴
مهر ۹۶

+سلام

+شرمنده که نگرانتون کردم! اما علت:

+ شهریور فوق العاده شلوغی داشتم! اولین سال مدرسه محمدحسین بود. اولین بچه، اولین سال تحصیلی، یه مادر و پدر بی تجربه، یه مادر نیم بند که تازه دوباره بچه دار شده...مخصوصا دو هفته آخر خیلی دوندگی داشتم...هرچند قرارمون با آقای همسر این شدهَ که من به امور مدرسه و تحصیل محمدحسین کاری نداشته باشم؛ یعنی تقریبا میشه گفت امور تربیتی محمدحسین به آقای همسر تنفیذ شد! یکی از دلایل شلوغی هم همین بود. این تغییر نباید به محمدحسین صدمه میزد...هرچند اون بچه تغییر رو حس کرد و با تمام توانش سعی کرد با این تغییرات ناخواسته کنار بیاد، و این مسائل و سن حساسش باعث اضطراب توی این بچه شده بود که یه سری رفتارای ناخواسته ای رو بروز میداد...رفتارایی که فقط یه مادر میتونست بفهمه...

شاید به نظرتون بیاد دارم خیلی عجیب و گنده گنده صحبت میکنم..شاید به نظرتون بیاد که دارم مسئله رو بزرگش میکنم اما دقت داشته باشید که توی سه ماه یه عالمه تغییر برای یه انسان هفت ساله اتفاق افتاد و من بیشترین تاثیر رو روی این انسان هفت ساله دارم!!

چند وقته دارم به عبارت "کما ربیانی صغیرا(اسرا/24)" فکر می کنم..."همون جور که منو تربیت کردن"...یعنی هرچی برای تربیت بچه هام همت کنم همون قدر رحمت و مغفرت خدا شامل حالم میشه...به این نتیجه رسیدم که لازم نیست این دعا به زبون بچه م بیاد؛ هر حرکت و عملی که در مسیر رشد بچه من باشه؛و من باعثش باشم(حالا به هر میزان) و به رشد بچه من منجر بشه...میزان و معیار رحمت خداست و این رحمت هم به اندازه ایه که من به رشد و تربیت بچه م اهمیت دادم...هر چه قدر براش زحمت کشیدم... همت کردم... کسب علم کردم... از خدا و ائمه کمک خواستم...هرکاری که کردم تا کیفیت این تربیت بالا بره همون قدر خودم مورد رحمت قرار میگیرم...

البته همون قدر هم حق به گردن بچه م دارم! نمیتونم وقتی همه چیز زندگی برام مهمتر از بچمه انتظار داشته باشم که من مهمترین مسئله زندگی بچه م باشم...یعنی ممکنه خیلی از رفتارهای ناشایستی که بچه ها با پدر و مادرشون میکنن اگر به خاطر تربیت غلط باشه حقی از پدر و مادر ضایع نشده باشه!

یاد این فیلمایی می افتم که توش یه دکتر یه دارویی رو کشف یا اختراع کرده بعد برای ازمایشش اول اون دارو رو به خودش تزریق میکنه تا ببینه چه نتیجه ای میده...کسی که خودش خودشو تربیت نکرده چه جور میتونه کس دیگه رو تربیت کنه...خیلی از پدر و مادرا بچه تربیت نکردن بلکه بچه بزرگ کردن...

به رشد روحی خودم فکر میکنم...به ثبات و آرامشی که چند وقته دارم و به این که آیا این ثبات نتیجه رشد روحی منه یا نه من توی سیر عادی رشد یه انسان به مرحله ای رسیدم که ثبات دارم..چه بخوام چه نخوام...

از طرفی هم به این نکته فکر می کنم که اگر هدف و هسته اصلی رابطه والد و فرزندی هموار کردن مسیر رشد فرزند به وسیله پدر و مادرش باشه؛و رحمت و مغفرت خدا به اون میزان که این هدف محقق بشه شامل حال پدر و مادر بشه؛ پس اگر هرکس برای من مسیر رشد رو هموار کرده باشه به صورت جزئی، حق پدرو مادری به گردن من داره و به میزان این حق هر کار خیری من انجام بدم لطف و رحمت و مغفرت خدا شامل حال خودش و شاید هم پدرو مادرش میشه!

به این فکر میکنم که اوج رشد انسان توی مرحله والدیه!

+به آقای همسر یه مسئولیتی داده شده(البته چیز خاصی نیست یعنی مسئولیت دولتی و اینا نیست! ولی هماهنگی لازم داره و برای این کار آقای همسر یه طرحی داره) داشتم در مورد این مسئله باهاش حرف میزدم که گفتم: لازم نیست کل طرحتو برای کسایی که قراره زیردستت کار کنن تشریح کنی! به هرکس همون گوشه کار رو بگو که بهش مربوطه! زیر دست که توجیه شدن لازم نداره زیر دست فرمانبری لازم داره. فقط مسئولیتشون رو براشون تشریح کن نه کل طرح رو..شاید ذهنشون نکشه نتونن باهات همراهی کنن...زیردست اگه میتونست همه چیز رو درک کنه زیر دست نمیشد بالا دست میشد!(البته شاید ادبیاتم یکم خشن بوده باشه! علتش این بود که حوصله نداشتم و توی بی حوصلگی مشورت میدادم) یه دفعه گفتم: طرحتو بزرگ نشون نده؛ "آدما از کسی که ازشون عاقلتره میترسن"... همون موقع فهمیدم این جمله مال خودم نیست یه جایی یکی بهم گفته...یه مدت طول کشید تا یادم افتاد کی بهم گفته! خدا پدر و مادرشو رحمت کنه و بهشون طول عمر بده!

+این چند وقته خیلی اتفاقا برای خودم و اطرافیانم افتاد، وقت کمی داشتم برای رسیدگی به وبلاگ. بازم شاید همین طور بین پست گذاشتن هام فاصله بیفته...توی این چند وقت وقتی خیلی سختم میشد یا خیلی نگران کسی میشدم؛ یاد این جمله افتادم" خداست دارد خدایی می کند" ذکریه برای خودش! هر وقت گفتم نتیجه ش تطمئن القلوب بوده. این جمله هم مال خودم نیست.کسی بهم یاد داده...خدا پدرو مادر و خود این کسی که این ذکر رو بهم یاد داد بیامرزه و رحمت کنه! البته طول عمر با عزت هم به همشون بده! فکر میکنم هر وقت کسی هم نگران من میشه بهتره یاد همین جمله بیفته که" خداست دارد خدایی میکند" و من هرجا باشم رحمت خدا هم شامل حالم هست.


▫️#کمی_با_قرآن 


🌺 وَ قَضى رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفّ وَ لاتَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً 🌺 


🌸 و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکى کنید! هر گاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو! 🌸


#سوره_اسراء_آیه_23


✔️ نکته: رسول خدا (ص) فرمود: آنـکه پـدر و مـادرش را خشـنود کـند، خـدا را خشـنود کـرده و کـسى که پدر و مـادر خودرا به خشم آورد، خدا را به خشم آورده است.


📚 کنز العمال، ج 16، ص 470 .

اینم تکمله آقای همسر به روش وبلاگ بیقرار!


۵ نظر ۰۴ مهر ۹۶ ، ۰۰:۴۰
شبنم بیقرار
۲۰
مرداد ۹۶

دال:

دارم از فاطمه خانوم درس توحید می گیرم...

خیلی خواستم بنویسم چه درسی و چه طوری ولی...برای بعضی چیزها کلمات زمختن!

الف:

ابتلاء تنها قلمیه که میتونه معارف لطیف رو که حتی کلمات برای گفتنش زمخت و ناموزون کنار هم میان؛ روی دفتر جان انسان حک کنه!(گمانم اینو توی وبلاگ نون و القلم خوندم) ولی الان دارم میبینم و یاد می گیرم. الان به زمانی فکر می کنم که دربدر استاد بودم و همراه...چه خام  بودم و چه محروم...کاش به جای همه اون همه در به در زدن ها و بیقراری ها، قلبم رو با اطمینان به خدا به خود خدا میدادم تا من رو برای رسیدن به این جایی که الان هستم آماده کنه...همه سختی هایی که تا امروز کشیدم و همه بی خانمانی هام برای این بود که از ابتلاء فراری بودم! این که به چی مبتلا شدم و چی یاد گرفتم بماند...گمانم اون قدر این مسئله شخصیه که باید همون جور که فقط روی قلب من نوشته شده روی قلب خودم هم باقی بمونه... گمانم ابتلائات هرکس و درس هایی که از اونها میگیره نه نیاز و نه امکان ابراز نداشته باشن...

حالا میفهمم که چرا هر آدمی یه موجود منحصر به فرده...یعنی شاید بتونم بفهمم که چرا...

به نظرم نزدیکترین جایی که یه انسان میتونه به خدا داشته باشه همون جاییه که انحصاراً برای همون آدم ساخته شده..همون نقش منحصر به فرد...نقش و جایگاهی که اگر اون فرد اون رو قبول نکنه، هیچ کس دیگه ای نمیتونه اون نقش رو ایفا کنه...نه که فقط سخت بشه بلکه غیر ممکن میشه که نتیجه گرفت...اون جایگاه هرچی که باشه تنها برای اون آدمه و تنها توی اون جایگاه هر آدمی میتونه به قرب برسه...تنها توی همون نقطه ست که رفتن یا موندن فرد یکی میشه...یعنی هر تصمیمی بگیره، هر دو، فرد رو به خدا نزدیک میکنه...این جایگاه، جایگاه احدی الحسنیینه... این جاست که چه تصمیم بگیری بری چه تصمیم بگیری بمونی اجر شهید  رو داری... به نظرم میاد...شاید هم غلط بگم...

خیلی چیزا هست که نمیشه هیچ وقت گفت..براتون نگفتنی ها رو میخوام...از خدا میخوام قلبتون رو پر از نگفتنی کنه...

سین:

سلفی ای رو که باخدا بگیریم عشق است! سلفی سیاه و سفیدی که سفیدش تو باشی و سیاهش یزید زمان. سلفی ای که تو سفید آرامشش باشی و سیاهش سیاه لعنت و نفرین شیعه! وقتی کار برای خدا باشه لازم نیست نگران سلفی گرفتنه باشی...حالا طرفت موگرینی باشه یا داعشی تو تک خال عکسی! سفید سفید...





۵ نظر ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۱۵
شبنم بیقرار
۱۱
مرداد ۹۶

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا ۖ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا ۖ وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا ۚ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی ۖ إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ


فاطمه خانوم کوچولوی واقعا کوچولوی ما روز بیست و شش تیر به ما سلام کرد. از اون روز تا الان اصلا وقت نداشتم. حقیقتا چیزی هم برای گفتن نداشتم. همه حرفم تمایل شدیدم به حمایت و مراقبت از کسیه که باید با تمام دقت و توانم ازش بندگی رو یاد بگیرم؛ اون زمانی که داره با تمام وجودش از من تقاضای شیر میکنه و من حتی اگر انگشت کوچیکم رو داخل دهانش بذارم به اعتماد این که من مادرشم و اون رو سیر خواهم کرد تا هر وقت که انگشتم توی دهانش باشه مک میزنه بدون هیچ ناراحتی ای!

اعتماد عبد به مولا رو توی این چند روز هر لحظه دیدم...هر چند بچه فقط یه امانته که به من داده شده و نه فاطمه خانوم عبد منه و نه من مولای این خانومم.

دارم با درد و سختی زیاد بالاترین لذتم رو میبرم. و هر وقت که احساس مظلوم بی عنایت بهم دست میده یاد این شعر میفتم:


الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

این شعر حضرت حافظ و ابیات بعدیش می تونم بگم زبان حال این روزای منه!

همه از تصمیمات این چند وقتم تعجب میکنن! اما دیگه کسی جرات نداره ابراز نظری بکنه!! :) سرخوش شدم رفت...


+ راستی روز دختر روز هفتم فاطمه خانوم بود که هم عقیقه کردیم براش(پولشو ریختیم به این حساب چون کشتن و قربانی کردن حیوانات در معابر ممنوع شده است. علتشم این تب کریمه کنگو گفتن.) هم موهای نوزادی خانوم کوچولو رو زدیم که هم وزنش نقره صدقه بدیم. هم گوشای خانوم کوچولو رو سوراخ کردیم که گوشواره های خوشگلشو بتونه استفاده کنه. البته مطمئنا می دونید که بدون درد بوده و قبل از سه ماهم هم من انجامش میدادم تا به بچه صدمه روانی نرسه.

+نمیدونم دفعه بعدی که بتونم بیام کی میتونه باشه. از خدا میخوام همه کسایی که چیزی رو میخواستن اما نداشتن و بهش نمیرسیدن و مثل این روزای من خوشحال کنه! با تمام وجودم میخوام که همه به بزرگترین لذتهاشون برسن!

برام دعا کنید! ان شاء الله دوباره میام.



بعدانوشت: دوستی بهم گفت که خیلی بی احساس دارم جواب میدم به احساساتتون! :)

شرمنده بد بردات نشه! فقط وقت ندارم کملا کامنت ها رو جواب بدم! خیلی وقتم کمه! باید بین کارام و توان کم این روزهام و استراحتی که لازمه داشته باشم، تعادل برقرار کنم.گاهی ثانیه ای وقت ندارم به خودم و دلخواه هام برسم! از همین جا از همتون برای تبریکاتون ممنونم و ازتون میخوام درکم کنید.

ممنون


۱۳ نظر ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۷
شبنم بیقرار
۱۲
تیر ۹۶

+امروز هشتم شواله؟! اشتباه نمیکنم؟ یا این که توی گذر این زندگی گم شدم و یادم رفته که هشتم شواله؟ نکنه دیروز بود؟ نکنه گذشته باشه؟

اما خب اگرم گذشته باشه من امروز یادم افتاد که یه روزی اومدن بالای سر عزیزان مادرم فاطمه(سلام الله علیها) و با اسم دین(البته بهتره بگم سرطان دینی) به این عزیزان بی حرمتی کردن...آخ آخ از امام حسن جااانم...



+دیروز خانومی بهم زنگ زد و شروع به صحبت کرد. البته من مشاوره نمیدم اما این خانوم دوست بود و به حساب دردل با من تماس گرفته بود. توی زندگیش مشکل داشت. یعنی دیگه زندگی ای رو برای خودش متصور نبود که توش بشه مشکل داشت یا نه. شوهری که به خاطر وجود هزار و یک دلیل الان دچار اختلالات شدید روانی بود و تحلیل و منطق خودش رو از دست داده بود. خانوم میگفت که هرکاری کردم اما وقتی خودش نمیخواد چه کارکنم؟ نزدیک به شش ماه بود که زندگی به بحران جدی رسیده بود و خانوم هم داشت دچار مشکلات روحی میشد. درد دل میکردو از زمانی میگفت که مردش واقعا خواستنی و خوب بود و این که کاش دوباره بتونه به اون روزا برگرده. و این که اگر مرد نخواد که بهبود پیدا کنه و حتی زندگی با خانوم رو هم نخواد نمیشه کاری کرد. میگفتم اگر از این زندگی بیرون بری هیچ کار اشتباهی نکردی! اگر توان داشتی با این مرد میموندی خوب بود، ولی وقتی میگی توان نداری خب نداری دیگه.نمیشه که خودتو پای زندگی ذبح کنی.زندگی برای توئه تو برای زندگیت نیستی!

این قدر فشار روانی این مکالمه برام زیاد بود که بعد از صحبت کردن حالم بهم خورد.


امروز هم یه خانوم دیگه که مطلقه بود از دردسرهای بعد از طلاقش و پیشنهادات بی شرمانه ای که بهش میشده میگفت .میگفت اون قدر بهم این دست پیشنهادات داده شده که دیگه به همه مردا مخصوصا مذهبی ها به شدت مشکوک شدم. فکر میکنم همه بدن مگر این که خلافش ثابت بشه. خانوم متولد شصت و هشت بود. گفتم تو حقته که یه زندگی خانوادگی نرمال داشته باشی. این دست روابط حتی اگر رنگ شرع هم بهش بدن مال تو نیست. روابطی مثل این برای خانومهاییه که امیدی به زندگی زناشویی معمول عرف ندارن. نه تو که هنوز به سی سال هم نرسیدی! اینم اضافه کردم که با این دست مردها اصلا بحث نکن. تا میتونی ازشون فرار کن چون باعث کدورت روحت میشن. همین که میگی به همه بدبین شدم نشونه کدورت روحه. رها کن؛ چون ممکنه اون آدم خوبی هم که به سمتت میاد به خاطر این کدورت از دست بدی.


+میدونید مسئله چیه؟ این که خوشبختی زندگی زناشویی یا آرامش روانی مثل یه بشقاب غذا نیست که بتونی خیلی راحت قسمتش کنی... وقتی تو داری و میبینی کسی نداره نمیتونی خیلی راحت این خوشبختی رو با اون آدم قسمت کنی.فقط میتونی کاری کنی که تو یکی از عواملی نباشی که خانواده خوشبخت، بدبختی و مشکلی براشون پیدا بشه و برای اونی که مشکل و بحران داره از خدا طلب خوشی و حل شدن مشکل رو بکنی ولی نمیتونی از خوشبختی خودت بهش تعارف کنی. هرکاری هم بکنی آخرین عاملی که نمیذاره هرکسی بتونه از اون بشقاب غذای روح استفاده کنه ظرفیت و اراده خود فرده.

ممکنه تو بهش بگی که این غذا محصول این کار توئه ولی اون آدم اون کاری که باعث خوشبخت شدن میشه رو، انجام نده. یا این که روحش و وجودش اون قدر از بدی و کدورت پر شده باشه که راحت قبول نکنه و احساس امتلاء کنه نسبت به غذای سالم. وقتی که نخواد بشه نمیشه. اون موقع فقط میشه غصه خورد! اون موقع خوشبختی خودتم کوفتت میشه! نهایتا میتونی بگی بذار حداقل من قدر این خوشبختی و آرامشی که دارم رو بدونم تا حداقل خدا رو شکر کرده باشم. همین. 



+روزایی مثل امروز همش میگم آقا کی میاید؟! خسته ایم... دست پدرانه شما رو لازم داریم! روزایی مثل امروز میگم من که اینم این قدر درد می کشم شما چه میکشید آقا؟!! روزایی مثل امروز همش میگم برای دل پر درد آقامون چندتایی صلوات بفرستیم! شده پنج تا دونه. این قدر که این آقای نازنین رو میخوایم؟!


+پست امروز خیلی درد دلی و محاوره ای بود. پر شدم.. لازم داشتم درد دل کنم...

امروز روز سختیه!


+بعدا نوشت: امروز واقع روز سختیه! روزی که یه دلیل دیگه برای ناراحتی هست! روزی که روی آب های آبی خلیج فارس بارون خون بارید!

امروز مضاف بر این که باید بگیم مرگ بر وهابیت ملعون باید بگیم مرگ بر امریکا!

۱۲ نظر ۱۲ تیر ۹۶ ، ۱۳:۱۳
شبنم بیقرار
۰۱
تیر ۹۶

بیت اول رو چند ساله خیلی وقتا زیر لب زمزمه میکنم؛ ولی تازه رفتم بیت دوم رو پیدا کردم! خیلی برام جالب بود. دوستش دارم. میتونه فلسفه زندگیم و نمایانگر(!) شخصیتم باشه... :))


گر مرد رهی میان خون باید رفت

وز پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به راه درنه و هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت

۱۲ نظر ۰۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۲۰
شبنم بیقرار
۳۱
خرداد ۹۶

+ذهنم همش داره به چالش برمیخوره...

یه سری حرفای عادی رو متوجه نمیشم! و حتی حرفای غیرعادی رو...

نمیتونم روی چیزی تمرکز کنم و تحلیلم پایین اومده...

سخته برام ولی میدونم چرا.

انگار که پیر شده باشی و البته پیر نشدم.

توی این دوسال دومین باریه که حال مادربزرگا و بابابزرگایی رو که میخوان بگن ما هم میتونیم بفهمیم اما نمیفهمن رو فهمیدم.

اون پارسال بود بود که ذهنم صدمه دید اینم امسال. البته امسالیه ان شاء الله قابل برگشته.


دعا کنید برام.


+دیشب تازه فهمیدم اصلا اقای همسر رو نمیشناسم! یعنی نه که اتفاق بدی افتاده باشه بلکه فهمیدم با وجود باوری که بهش دارم اصلا ظرفیت هاشو نشناختم!

بعد از پست دیروز تصادفی لینک هایی رو که باز کرده بودم دید و گفت: هرمنوتیک! برات جالب شده؟ قضیه رو براش که تعریف کردم بهم دو سری کتاب که یکیش چهار جلد بود داد و گفت اگر بخوای اول بسم الله از لینکای اینترنتی شروع کنی کلا گیج میشی. اول کتاب بخون بعد برو سراغ سخنرانی ومقاله.

داشت با ارامش برام توضیح میداد که کتابا چی هست که پرسیدم اینا رو خوندی یا نه فقط خریدی که بعدا بخونی؟

یه جوری که انگار عادی باشه براش این حالت من گفت: من اینا رو تدریس میکنم! :/


احساس کردم توی این 9 ساله خیلی خنگ بودم جلوش و فقط الکی حرف زدم اما اقای همسر با مدارا فقط بهم گوش کرده اما توی دلش منتظر این بوده که من رشد کنم. اما اصلا به روم نمیاورد! خیلی حس بدی بود! احساس کردم پیش اقای همسر خیلی خنگ میزدم اما اون هیچ وقت با من این طوری برخورد نکرده!! بعد از دو سه ساعت  رفته بودم توی فکر یهو بهش گفتم من احساس میکنم تو خیلی با سوادی! فقط قهقه خندید! در عین حال که احساس خوبی نسبت به این اتفاق دارم اما حسابی خنگ میزدم!


پست امروز فقط حرف زدن بود. جهت تخلیه روانی و تخلیه ذهن. خیلی جدیش نگیرید!



بعدا نوشت: بهتر دونستم که اون کتابا رو معرفی کنم. شاید برای کسایی دیگه هم جالب باشه که بخوننش. یکی کتاب "هرمنوتیک" نوشته "آیت الله جعفر سبحانی"؛ و یکی هم "درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی معرفت دینی" نوشته "محمد حسین زاده" که از سری کتابای طرح ولایت موسسه امام خمینی(ره) هست

کتابای بعدی این طرح 2. "خداشناسی فلسفی" نوشته" عبد الرسول عبودیت، مجتبی مصباح" 3. انسان، راه و راهنما شناسی" نوشته" جمعی از نویسندگان زیر نظر محمود فتحعلی" 4. "درامدی بر نظام ارزشی و سیاسی اسلام" تدوین " محمود فتحعلی"

۱۴ نظر ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۲۱
شبنم بیقرار
۳۰
خرداد ۹۶

یکی بهم گفت که چهار رویکرد به علم وجود داره که این تعریف و رویکردی که ما میشناسیم مال کوپره.(یه دانشمند بوده کوپر)

کسی میدونه بقیه رویکردا چیه؟ اصلا چه جوری باید سرچ کرد توی نت در موردش؟



اصلاح: انگار این دانشمند پوپر بوده اسمش من توی اون جلسه اشتباه کوپر شنیدم! :)) بالا رو درست نمی کنم. برام جالب بود. این پایین اصلاحیه زدم!! :)

۱۵ نظر ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۸
شبنم بیقرار