چند شب پیش سرمو گذاشته بودم روی سینه آقای همسر و زار زار گریه می کردم!
بهش گفتم من میدونم آخرش من میمیرم! اندازه این چیزی که میخوام نیستم! انگار بعضی چیزا رو اصلا برای بعضی جاها نساختن! آخه گوشه خونه وقتی داری بچه شیر میدی جای رسیدن به همچین حاجتیه؟!
آخه اگه من برای بچه هام مادری نکنم کسی دیگه میتونه این کارو بکنه؟! ینی برای اینم باید حسرت بخورم؟ نمیگم کارم کمه یا ناراحتم؛ ولی هرچی فکر میکنم این چیزی که من میخوام اینجا پیدا نمیشه! ینی خدا دلش میاد من فقط حسرت بخورم؟!...همه اینا رو میگفتم و همین طوری مثل الان گریه میکردم.
آقای همسر هم گوش میکرد. وقتی حرفام ته کشید گفت: اصل انجام تکلیفه.بعد شهادت! به حضرت زینب سلام الله علیها و سرگذشت شون دقت کن! میتونی بگی مقام ایشون کمتر از شهدای کربلا بوده؟ نه...اما توی واقعه عاشورا شهید نشدن! تکلیفشون با شهادتشون تناقض داشته! یا خود امام سجاد علیه السلام... مسئله اصلی انجام عمله! اگر خدا ما رو انتخاب کنه شهید هم میشیم...آخر حرفاش هم گفت: دعا کن باهم شهید بشیم. مطمئنم باش اگه خدا ما رو دستچین کنه خودشم راهشو پیدا میکنه! تو فقط سعی کن بهتر بشی!هنوز خیلی ایراد داری!
گفتم:این وسط یکی دوتا بزن توی سرم!😂
خندید...
گفتم:ولی اگه تنها بری من حلالت نمیکنم!میدونی که حق به گردنت دارم! صدام میلرزید...
_: من میرم تو جا میمونی!😁
_: 😭😭😭
.
.
.
.
همه این حرفا درست ولی نمیشه گفت کسی که داره سعی میکنه به تکلیف عمل کنه، حسرت شهادت نداره!
بعدا نوشت: آقاجان!اسم پست "گوشه آشپزخونه" ست چون این مکالمه گوشه آشپزخونه اتفاق افتاد! دیدم ایهام داره اینو گذاشتم.مسئله اصلی همینه که بلدش کردم!اصلا هم به این شکل نبود،اینقدر احساسی.یه بحث منطقی بود!مثلا خواستم داستانیش کرده باشم!
بعدانوشت تر: الان که دارم نگاه میکنم؛ میبینم ایهام عنوان پست رو فقط خودم میفهمم!آخه هیچ جای متن در مورد این که کجا داشتم گریه می کردم حرفی نزدم!!😁