۰۱
تیر ۹۵
می خواستم از شما بنویسم...
از شما...
اما گمانم سکوت کنم و گوش فرا دهم...
به دردهای مادرم...
درد صدا دارد...
وقتی که در می زند...
و مژده شادی می دهد...
صدای درد نوید شادی بود...
نوید زایش کرامت...
مژده تجسم حلم...
حلم مجسم، حسن بن علی
برای شادی این روزم همین بس که مادرم مادر شده!
به زمانی فکر می کنم که پسرم محمدحسین به دنیا پا گذاشت... به اولین بار شیر دادن به پاره تنم...گریه های کوتاه و کم او... خنده زود هنگامش...
وقتی تصور می کنم که نازنین خدا..محبوبه خدا...این لذت ها را چشیده است نفسم به شماره می افتد... به وجد می آیم...
وایــــــــ که برای شادی امروز همین بس که مادرم مادر شده است!
دامنت سبز فاطمه(سلام الله علیها)، محبوبه خدا
سبز به سبزی حُسن حَسَن
۴ نظر
۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۰:۲۲