محمد حسین معمولا صبح ها زودتر از من بیدار میشه. خودش برای خودش صبحونه آماده می کنه و به خودش اون جور که دوست داره می رسه!
یه روز صبح بیدار شده بود؛ ظرف رب خونه ما توجهشو برای بازی جلب کرده بود. اومد از من اجازه گرفت که برش داره و باهاش بازی کنه و رب رو این ور و اون ور کنه! :)) اولش بهش گفتم: می ریزه زمین، رب هدر می ره نمی شه، اما همش اصرار کرد. منم خوابم می اومد، چند بار مخالفت کردم؛ ولی دیدیم می خواد انجام بده؛ گفتم: باشه.
رفت و نیم ساعت بعد اومد مثل ابر بهار گریه می کرد و می گفت: مامان ببخشید! مامان من یه اشتباه بزرگی کردم.. گریه میکرد هااا!! من داشتم می ترکیدم از خنده! :)) پرسیدم: چی شده؟! گفت: رب ریخته روی زمین خواستم جمعش کنم، نشد. با دستمال کاغذی هرچی مالیدم به فرش پاک نشد؛ لکه بررگتر شد! گفتم: اصلا دست نزن خودم میام پاکش می کنم. اما راستش اصلا دلم نمی خواست با فرش ور برم... اون روز اصلا حالم خوب نبود!
یه دفعه دیدم اومد گفت: مامان من دارم پاکش می کنم. گفتم: محمد حسین دست نزن..
گفت: نههه! بابا میاد میبینه فرش کثیفه ناراحت میشه ازم!
آخه آقای همسر اصلا دوست نداره فرش لکه بشه...
گفتم: خودم پاکش می کنم..
بلند شدم به کارام رسیدم. محمدحسین می رفت و می اومد می گفت: مامان الان بابا میاد... بیا فرش رو پاک کن...واقعا نگران بود بچه! حالا ساعت چنده؟ مثلا 12! باباش کی میاد؟ ساعت 5 بعد از ظهر!!
من حواسم به کارم بود. اصلا دقت نکردم! هی می دیدم که محمدحسین میره، میاد، یه لیوان آب دستشه با یه دستمال...هی می رفت و می اومد؛ می گفت: مامان خودم دارم پاکش می کنم...منم اصلااا دقت نمی کردم...گفتم که، اون روز حالم هیچ خوب نبود! یه دفعه ذوق زده و خوشحال گفت: ماماااانن! نگاه کن، رب رو پاک کردم!
نگاه کردم دیدم کلی آب ریخته روی زمین و هی دستمال کشیده. رفته آب ریخته و دستمال کشیده. اون بخش فرش کاملا خیس شده بود. اما محمدحسین لکه رو پاک کرده بود! سرشو بالا گرفت و گفت: بابا بیاد فرش تمیزه ناراحت نمیشه!چشماش برق می زد! موفقیت برزگی برای کسی توی اندازه محمدحسین 5 ساله!
بیشتر از این خوشحال بود که عامل ناراحتی پدرش رفع شده!
محمدحسین جداً از این که وقتی پدرش خونه بیاد و ناراحت بشه نگران بود!
من آخرش بهش کمک کردم و با جاروبرقی آب اضافه فرش رو گرفتم تا زودتر خشک بشه. البته یکم هنوز لکه کمرنگی مونده، اما تا دقت نکنی معلوم نمیشه. قرار شده آقای همسر فرش رو در اولین فرصت بده قالیشویی تا کاملا لکه از بین بره...
محمدحسین تحت ولایت پدرش بود! به رابطه محمدحسین با پدرش غبطه می خورم!کاش منم برای پدرم همین جوری باشم...فرش دلم پر از لکه ست!
اما کاش اصلا نذارم لکه ای روی فرش دلم بیفته! چون حتی اگرهم کاملا سعی کنم و لکه رو پاک کنم؛ بازهم یکم از ته رنگ لکه روی فرش دلم میمونه!
رمضان نوشت(چهارم): یااَیهَا الذینَ آمَنُوا تُوبَوا اِلَی اللّهِ تَوْبَةً نصوحاً عَسَی رَبُّکمْ اَنْ یکفِّرَ عَنْکمْ سَیئاتِکمْ
چقد جالب..ان شاالله فرش دلت همیشه پاک باشه :)