عیدیمو گرفتم اما اون قدر برام لطیف بود و دلچسب که تا همین الان خیلی تمایلی به نوشتنش نداشم!(ببخشید که این همه زیرآبی میرم توی نوشتنام! :)) )
واقع امر این بود که از سه نفر به شدت خشم داشتم در حدی که حتی دلم نمی خواست بهشون فکر کنم! چون خودم بیشتر بهم می ریختم... نمی تونستم باهاشون حرف بزنم چون بهم می ریختم...نمی تونستم بهشون نگاه کنم چون بهم می ریختم! این باعث شده بود من خلاف روال شخصیتم رفتار کنم...
اینم اضافه کنم تمام سعیمو می کردم این خشم در رفتارم بروز پیدا نکنه اما خب تعادل هم نداشتم در رفتار...یه بار می دیدی فاصله می گرفتم و یه بار که یکم قویتر می شدم سعی می کردم رفتارمو درست کنم...خلاصه کنم کسی که داشت به خاطر این خشم اذیت می شد؛ خودم بودم و نمی تونستم از بین ببرمش.
اما دیروز بعد از مواجهه با هرسه اون آدما خیلی الکی و کاملا اتفاقی دیدم که دلم خیلی بهشون متمایله! نرم شده بود دلم... راحت بودم...این جوری بگم اون خشم دیگه توی دلم نبود! تمام اون تیرگی کدورت از بین رفته بود!! خوشحال و راضی از این که می تونم به اون سه نفر با خیال راحت محبت کنم داشتم باهاشون ارتباط می گرفتم!
شب وقتی داشتم به خونه برمی گشتم تازه متوجه این قضیه شدم! یعنی تا وقتی توی موقعیت بودم اصلا حواسم به این تغییر قلبی نبود. وقتی خونه رسیدیم به آقای همسر همه چیز رو تعریف کردم...تا حدی از ماجرا خبر داشت و بهم برای خشمم حق می داد. اما از از بین رفتن خشم خبر نداشت! به نظرم این بهترین عیدی ای بود که می تونست آقام بهم بده! خوشحالم و ممنون!
از این که قلبم از خشم آزاد شده خوشحالم!
همش به این فکر می کنم که آقایی که میتونه دلم من رو از تیرگی پاک کنه وقتی من در رنج باشم؛ قراره دنیا رو از تیرگی پاک کنه وقتی ماها در رنجیم!
پ.ن: همین الان که می خواستم بنویسم متوجه شدم که منم عیدی دادم به آقام؛ اما اصلا حواسم نبود! خب البته اون قدر کم بوده که همون بهتر که حواسم نبود! ناقابل بود!
عیدی من این بود که حتی اون موقع که خشم در قلبم بود تمام سعیم رو می کردم که این خشم در رفتارم بروز پیدا نکنه. به عبارتی بر عقلم چیره نشه! من نمی خواستم چون خشم دارم( با این که خشمم به حق بود) از دایره عقلانیت خارج بشم. همیشه موفق نبودم ها ولی خب سعیم رو می کردم! انگار همین برای آقایی که از خاندان کرمه؛ دلچسب بوده! همین که من تلاش کنم.
پ.ن: فقط میتونم بگم، آقا چه حیفه که کنارت نیستیم! چه حیفه که ازت دوریم! چه حیفه که هنوز نیومدیم... چه حیفه که دنیا هنوز تیره ست!
هرچند با حرف و صحبت هم میشد از خشم و کینه کم کنی. ولی خب شاید حرف زدن تو شرایط تو مناسب نبوده.
به هرحال خوشحالم برات :)