۰۴
خرداد ۹۶
برای این که حتی وقتی بچه توی بغلم نیست یه جوری احساسمو بهش نشون بدم، رفتم خودم الیاف و پنبه و پارچه گرفتم و خودم برای دخترم تشک و لحاف و بالش دوختم!
خیلی خوشحالم...همش ذوق میکردم...البته چیز خیلی خاصی نشده ولی خب همش احساس مادرانه منه که توی ذره ذره ش تزریق شده.
اونقدر ذوق داشتم که آقای همسر هم با این که اصلا خیلی در جریان چرای کارم نبود ذوق میکرد. شایدم بود..همیشه که کلمه لازم نیست برای نشون دادن قصد و نیتی! حتی وقتی بالش تموم شد یه مدت با خوشحالی به بالش نگاه میکرد. گمانم داشت سر بچه رو روی اون بالش تصور میکرد.
خوشحالم که این دست شادی ها رو توی زندگیم دارم. نمیذاره راکد بشم و توی غم فرو برم...
دشت های بایر هسته های خرمای علی (علیه السلام) را می طبند... نخلستانی آباد در راه است!
۹۶/۰۳/۰۴