سلام...
.
.
.
هیچ تعجب نمی کنم اگر بشنوم یا بخوانم، زمانی که اویس به دیدن پیامبرمهربانی ها(صل الله علیه وآله و سلم) رفته بود و بدون زیارت ایشان مجبور به خروج از مدینه شد؛ در راه برگشت، موقع تاختن روی اسب، با صدای بلند، هـــای هـــای گریسته است و آن قدر اشک ریخته که رد خیس اشکش روی شن های بیابان مانده! شاید رد همین اشک ها بوده که بوی بهشت را به مشام پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسانده است!
من بهشت نرفتم؛ نمی دانم می توانم بروم یا نه..ولی احساس می کنم درختان باغ بهشت با قطره های اشک آبیاری می شوند! اشکی از جنس اشک های مادرم ام ابیها(سلام الله علیها) بر سر پیکر نیمه جان پدر عزیزشان...و عزیزمان! اشکی از جنس اشکهای خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها)و آقایم علی بن ابی طالب(علیه السلام) وقتی همدیگر را موقع وداع، در آغوش گرفته بودند و مادر و پدر امت، با صدای بلند گریه می کردند...
اشکی از جنس اشکهای بانو زینب کبری(سلام الله علیها) وقتی بر بالین آقایم امام حسن(علیه السلام) بودند و گریه می کردند...
از جنس اشکهای خود آقایم امام حسن(علیه السلام) در بستر، وقتی به یاد مصیبت برادرشان اشک ریختند و فرمودند: لا یوم کیومک یا اباعبدالله...
از جنس اشک های آقا ابی عبدالله(علیه السلام) بالای سر پیکر ارباً اربای علی اکبر جانشان! هـــای هـــای...
اشکی از جنس اشک های بانو رباب وقتی بعد از چند روز دوباره آب نوشیدند...آخ از رباب و آب...
از جنس...
از جنس...
آهـــــ که چه قدر تاریخ شیعه ورق به ورق از این اشک نمناک شده است...و معطر به عطر بهشت!
نمی دانم بهشت من تا الان چه قدر آباد شده است...حسابش دستم نیست؛ اصلا آباد شده یانه...یا بهشتی دارم یا نه؛ ولی مطمئنم که اگر این اشک های من باعث آن شود که لبخندی روی لبهای مثل گل سرخ مادرم زهرا(سلام الله علیها) بنشیند؛ دلم می خواهد تا آخر دنیا زنده باشم و اشک بریزم! آن هم نه آرام آرام و ذره ذره...بلکه از همان جنس و با همان سبک و سیاقی که آقا اباعبدالله(روحی فداه) بالای سر جنازه چاک چاک علی اکبر جانشان ریختند...هـــای هـــای...
دلم می خواهد اشک هایم و گریه هایم با صدای بلند باشد؛ تا جبران گریه های بی صدای آقایم امام حسن(علیه السلام) جانم، موقع تشییع جنازه مادر امت، باشد...
اشک هامان مستدام...بهشتمان آباد...
پ.ن: شاید...شایـــــد...شایـــــــــــــد دوباره نوشتم.اتفاقایی برام افتاده که نمیدونم ازم سلب توفیق شده یا توفیق بالاتری بهم داده شده...فعلا گیجم...
نمیدونم دستخوش گرفتم از آقام امام حسن(علیه السلام) یا تنبیه شدم... اما میدونم که خیلی به دعای خیرتون محتاجم! هم من، هم کسی که در من...
بعد 5 سال!!! دقیقا وقتی داشتم به اسم کنیزی آقام امام حسن(علیه السلام) برای مادرشون کار مهمی انجام می دادم...خیلی گیجممم!!
فردا و مثل فردا ها هیج جوره جبران نشدن...هیچ وقت جبران نمیشن! اون قدر که مادرمون خونه شون شد بیت الاحزان...
تسلیت میگم!