همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟!
به کسی جمال خود را ننموده یی و بینم
همه جا به هر زبانی، بود از تو گفت و گویی!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویی!
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شدهام ز ناله، نالی، شدهام ز مویه، مویی
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی!
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی؟
شود این که از ترحّم، دمی ای سحاب رحمت!
من خشک لب هم آخر ز تو تَر کنم گلویی؟!
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت!
سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی!
نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم
نه دماغ این که از گل شنوم به کام، بویی
ز چه شیخ پاکدامن، سوی مسجدم بخواند؟!
رخ شیخ و سجدهگاهی، سر ما و خاک کویی
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویی!
نظری به سویِ (رضوانیِ) دردمند مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویی
پ. ن: با اجازه دوستان مشهد الرضا نایب الزیاره بودم!(جدی جدی ها! جای همه زیارت کردم و نماز زیارت خوندم. هرکسی حتی بلاگرا!) با بی میلی رفتم مشهد!!! تعجب می کنید؟! دقیقا با بی میلی رفتم! ولی به مرحمت امام رئوف، سلطان ابالحسن الرضاء (علیه آلاف التحیة و الثناء) زیارت بی محتوای دل.بیقرارِ بی مقدار، تبدیل به یه عشقبازی واقعی شد!...
چی شد و چه جریانی پیش اومد ان شاء الله پست بعد...
پ.ن: احساسم بهم میگه نظرات رو برای این پست باز بذارم...
سر خم می سلامت(2)
سرخم می سلامت(3)