حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که من
از بی ثباتی خسته شدم! دلم می خواد با همین انعطافم ثبات پیدا کنم...یعنی دلم نمی خواد.دیگه اقتضای وضعیتم اینه! باید یکم ثبات پیدا کنم اما نمیشه...پابند شرایطی هستم که نمی تونم تغییرشون بدم. خشت خشت روی هم گذاشته شده و دور و برم رو گرفته و الان دیگه نمیشه این دیوار رو شکست...یعنی میشه ولی خیلییی سخت...
به کسی گفتم ماها همه محصول سیستم هستیم. فقط یک درصد آدما هستن که سیستم ساخته دست اوناست.اما واقعا ساختن یه سیستم درست بدون این که تو منفعل باشی و از جای دیگه یا سیستم غلط دیگه ای تاثیر گرفته باشی توی این محدوده زمانی و مکانی خیلی سخته...خیلی! مجبور میشی بی ثبات بمونی. چون نمی دونی که فردا چی قراره برات پیش بیاد و خب تغییر سیستم انعطاف لازم داره. به عنوان یه زن که محصول یه خانواده معمولی(قبل از ازدواج)و با الگوهای ذهنی معمول، که یه سریش غلط و یه سریش درست بوده؛ خیلی سعی کردم توی خانواده خودم(همسری ومادری) یه الگوی درست رو جایگزین اون الگوی ناخودآگاه ذهنی غلطم بکنم. شاید بگم تا 60%(در صد بالاییه البته) موفق بودم. اما واقعا خیلی چیزا رو فدا کردم برای رسیدن به همین 60%. الان دیگه انرژیم برای کاری که به جرات می تونم بگم جهادی بود تموم شده.اما دیگه نمی دونم اون خیلی چیزا رو چه جور به دست بیارم..انرژیم تموم شده؛ چون نیازم به ثبات زیاد شده و ندارمش.
خدایا من توانم در حد تغییر سیستم خانوادگی خودم بود. دیگه بیشتر از این توان ندارم. حتی برای تغییر بیشتر خودم. اگه دوست داری این استعدادهایی که بهم دادی رو بتونم بیشتر ازش استفاده کنم، باید خودت تغذیه م کنی! الان من یجعل له مخرجا میخوام...خودت خوب می دونی که هرچی سعی کردم از روی من یتق الله بود! خودت خوب می دونی...چون این کار هیچ عایدی دنیایی ای برام نداشت که هیچ؛ از جسم و روانم هم هزینه کردم براش... دارم سرت منت می ذارم اما ناراحت نشو! سر تو یکی منت نذارم سر کی بذارم...آره درسته..من بنده تو بودم باید به اون راهی برم که تو ازم خواستی...ولی من بنده تو بودم توی همه اون موقعیتایی که به خاطرش گذشتم...الان باید نازمو بکشی! باید بهم نشون بدی من لی غیرکـ ی رو که یادم دادی! این جابجا شدن هایی که همش به خاطر تو بوده و البته بدون هیچ میلی به جدا شدن از تو...همش با عشق خود خودت..اینا برام سخت شده...یا منو بلندم کن و ببر آسمون یا بهم قدرت بده برای این بی ثباتی مزمنی که برام می خوای(یا شایدم خواهی خواست) خودت که دیگه دعای کمیل رو بهتر از من بلدی! من الان دعای کمیلم...قلت حیلتی...
قو علی خدمتک جوارحی..واشدد علی العزیمة جوانحی...و همه اون چیزایی که خودت یادمون دادی که بگیم..من الان خودم دعای کمیلم...
چه کار باید بکنم؟! قلتــــ حیلتیـــــــــــ....
پ.ن: اشتباه نشه! این دلنوشته ابراز ناراحتی من از همسرم نیست! بلکه به خاطر اون سعیم در مورد سیستم خانواده، روابط من و همسرم فوق عالی هست. عادت به صحبت در مورد روابط خصوصیم ندارم. بلکه مسئله چیزی فراتر از ایناست...